تنها گناهم دختر بودن است که اجازه میدهد پدر زنده به گورم کند، برادر تیغ به رویم بکشد و همسر شلاق به دست رو به رویم بایستد. سالهاست آموختهام بغض هایم را فرو بخورم، دردهایم را بنوشم و چشم بر روی خواسته های برحقم ببندم. آه. چه فراموش کارند مردانی که قدرت را در زور بازوان و بلندی صدا میدانند و غرش کنان بر بدن نحیفم می تازند؛ آنها فراموش کردهاند که من همانی ام که سوره کوثر در حقم نازل شد و مرد از دامنم به معراج رفت. چقدر لباس دنیا به تنم تنگ است، روح بزرگم در کالبد کوچکم جای بالیدن ندارد، محکومم به رفتن، به اوج گرفتن، تا آرامش واقعی را در دست گرم و نگاه مهربان پروردگارم بیابم.
✍زهرزاده
برنده ی چالش
برنده چالش_دلنوشته مهمانی خدا
اینبار، حال و هوای دیگری دارد! آخر اردیبهشت امسال، عروس شهر رمضان شده.!
✍نویسنده:اسما_علیاری
طراح: فتانه_مهدیه
متن_منتخب_تمرین
همه چیز فراموش میشود، اما تو نه! تویی که آسمان سپید و سیاهم را فرش زیر پایت کرده ام؛ از خاطرم نمیروی. همه ی صورت های فلکی پیش رویت سر فرود آورده اند! و چه کسی میداند عاقبت آسمانِ بدونِ ماه را؟ مهتاب زیبا رویِ من! زمستانِ نگاهت، ستارهی وجودم را آتش میزند. من در تکّه پارههای خاطراتت جا ماندهام! تورا به تمام بودنهایِ نصفه کارهات قسم، مرا در یاب. این عشق بهای سنگینی دارد!
نویسنده:سحر_رفیعی
.
متن_منتخب_تمرین
ستاره درخشان زندگیام؛ باتو روزهایسردتنهاییام درزمستان، به بهاری مملو از بویعطر بابونه تبدیل شد. روزگار نقاب سیاهش را برداشت وصورت خندانشرا به من نشان داد. ماه پارهی من؛ تو در سرزمین دلم درخشیدی! باوجود تو تمام تلخ کامیها فراموش شد. گل شمعدانیکنار پنجره باز خندید. تلاطم و تشویش روحم، جایش را با آرامش و صبرعوض کرد. ایمان دارم به مهر. اعتقاد دارم به عشق. وقتی دلهامان بههم گرهخورده باشد، باهم ازفرش به عرش سعادت میرسیم.! نویسنده:مژده_محمدزاده
.
سوگند به "قلم" که سند عاشقانه ها را ثبت، افکار پریشان را سبز، عشق را به بلندای سرو و نویسنده را به اوج خلق می رساند.
✍نگین_آهیده
برنده_ی_چالش_دلنوشته_های_بلند
آسمان پر ستاره، ساحر است. هر ستاره بیتی از یک شاعر است! ماه کامل، ماه نیمه، ماه نو. هر کدامش جان شعری فاخر است. از گل و بلبل، درخت و شاخ و برگ. می سراید هر چه ذهنش قادر است! قصهی عشق و وفا، هجران و وصل؛ در غزل هایش به خوبی ظاهر است! وصف غم، تعریف شادی میکند! در دل شعرش همیشه شاکر است. از دلش، سرچشمه میگیرد سخن. تا شود شعری که نقش خاطر است!
#قاصدک
✍زهراعباسی
برنده_چالش_شعر_بلند
موضوع:شاعر
.
هوایی میشود این دل برایت، برای گنبد و صحن و سرایت. اگر قابل بدانی این دلم را، کبوتر میشوم من در هوایت! پناه بی پناهانی، کریمی! دلم آواره و هستم گدایت. تو درد دردمندان را دوایی. دوای درد من باشد شفایت! امام مهربان، ضامن آهو؛ تمام هستی و جانم فدایت!
#قاصدک
✍زهرا_عباسی
برنده_چالش_شعر_بلند
موضوع:امام_رضا(ع)
.
تصمیم گرفتم غزلی نو بسرایم. شاعر شوم وشعرغم تو بسرایم. تصمیم گرفتم که در احوال نگاهت. شعری به قشنگی خودِ تو بسرایم! تصمیم گرفتی که مرا یار نباشی؛ با شاعر محنت زده غمخوار نباشی. تصمیم گرفتی و دلت عزم سفرکرد. رفتی که مرا یارِ وفادار نباشی! جانا نظری ازتو تمنای دل ماست. بازآی که دیدار تو رویای دل ماست! یک عمربرای دل تو شعر سرودیم، این شعرفقط شرح تمنای دل ماست!
✍:ملودی_یاس
برنده_چالش_شعر_بلند
موضوع: شاعر
.
عاشق شدی و غصه بخوردی که بگویی:
لیلی چه کشیدست، از این درد جدایی!
گر خار مغیلان به ره عشق بیوفتد.
صد ناله کند بر دلْ، چون ذکر نوایی.
دل را خار و خسی هست، در این وادی عشاق؛
چون بنده تویی، برده تویی، اوست خدایی!
هر دم غزلی خواند دلت از بر معشوق،
زنهار شدی عاشق آن پیچش مویی!
گر دل بدهی، دل نکنی، کار خلاص است.
شیرین می شوی در پی افسانه سرایی!
پروانه شو چرخ بزن دور بر شمع؛
هردم برقص و بکن خود نمایی!
شاعر : هدیه_زنگنه
برنده_مسابقه_شعرنویسی
آخر از رسم وفا، این عشق را باور کنید.
چشمهای خسته ام را، محفل آخر کنید.
از همان روزی که نامم رنگ در این دنیا گرفت.
چشمهایم کور و گوشم را ، سراسر کر کنید!
چون کبوتر بچه های مملو از آغوش مهر.
اوجی از پرواز را با این دلم ، یاور کنید!
از تمام اختران روشن قاموس عشق.
نام من را در ردیف یار نیک اختر کنید!
خسته بودم، جرم من پیمان شکستن گشت؛
آخر این رفتار را ، با نرگسی ، دیگر کنید.!
شاعر :نرگسصمدحسینی
برنده_مسابقه_شعرنویسی
#عشق
موضوع : مادر
گذر کردم شبی از کوی یاری، نگه کردم به چشمان نگاری. تمام اهل خانه خواب بودند. ولی بیدار؛ چشم اشکباری! کمی این پا و آن پا کردم و بعد. از او پرسیدم از چه غصه داری؟ صدای خسته اش درپاسخم گفت: امان از دوری و چشم انتظاری! زمانی دورفرزندی بزادم. که شد روزی برایم افتخاری! برایش نام نیکو برگزیدم. بماند نام نیکش روزگاری! به برنایی نبود او را رقیبی؛ به زیبایی نبودش هیچ یاری! دو چشمش همچو دو خورشید تابان، قد و بالای پورم چون چناری! کنون جا مانده از او قاب عکسی، پلاک کهنه ای، سنگ مزاری. چگونه سرکنم ای جان مادر؟ تمام عمر را با آه و زاری؟ غم دوریش پیرم کرد و بگذشت. تمام عمرمن باسوگواری! دلم راضی نمی گردد به دوری. ندارم با فراقش سازگاری! مگر روزی شوم مهمان کویش، رسدجانم به قرب ورستگاری. شکایت می برم برخالق خویش؛ که شدسهمم زدنیا داغداری!
ملودی_یاس
برنده_مسابقه_شعرنویسی
.
تنهایی هوا بس تار و شبها پُرشرر بود. دلم چون زورقی بیهمسفر بود. نظر کردم سوی آن فانوس دریا، ولیکن آن هم از من بیخبر بود! من آن پاره دلم، آن بیکس و تک. من آنم که در نبردِ غم بیسپر بود! همان برگ فتاده در رهم من. همان که از غریبی دربهدر بود. چو صد رنگ نقش بزد بر جان این خلق؛ من آن رنگ سیاهم که چون لوحی بهدر بود! همان تیره مرا تک کرد و بی یار. همان تیره مرا درد و ضرر بود! بماندم من به تنهایی در این کوی، که این منزل فقط درکارِ من بود. دلم تنگ و تنم تنها و بیکس. کاش در این محفل مرا بزمی بهسر بود! غمم مِی بود و جامم دست دیوار؛ و زین سورِ عزا، جز من بهدَر بود! دیدهام بارید و آن بانگ گریستن.، بشد آواز و نغمهاش تا سحر بود. نُتِ مرگ می زد تار سازم. ولیکن مرگ هم از من بهدر بود. همان گُل که رقیب بارها بو کرده بودش. تازه هم گر بود، پژمرده دلی از بهرِ من بود! سراسر تلخی و ناکامیام من؛ از این رو خانهام بیرهگذر بود!
شاعر : نیلوفررستمی
نفردوم برنده_مسابقه_شعرنویسی_با_موضوع : تنهایی
تنهایی .
تنهایی ام رامثل آبی سرکشیدم. نقاشی اش راگوشه دفتر کشیدم. شکل غریبی داشت این تنهایی من. ازهر بدی آن را کمی بدتر کشیدم. جای تمام همدمان بی سروپا، نقش گلی پژمرده وپرپرکشیدم. ترجیح دادم بعدازاین تنهابمانم. نقاشی ام رابادوچشم ترکشیدم. "تنهابمانم به، که بانامرد باشم." این جمله برلبهای یک دخترکشیدم. نفروختم ارزان به نامردان دلم را. نقش خداراجای هردلبر کشیدم. من اولین نسل ازتمام عاشقانم، که عشق رامانند یک گوهرکشیدم. عاشق نه آن باشد که ازمن تن بخواهد من عشق رابی خواب وبی بستر کشیدم.
شاعر : ملودی_یاس
برنده_مسابقه_شعرنویسی
زندگی.
گفتم شبی، یارب بگو این زندگی چیست؟ ازصبح تاشب درپی نان! زندگی نیست! دائم مثال یک پر آواره در باد این سو وآن سو رفتنم افسانه اش چیست؟ قصدم شکایت نیست، یارب، یک تقاضاست آنکه ندارد این تقاضا را، بگوکیست؟ یک روز بارنج آمدن. یک روز رفتن دراین میان سرّی که نامش زندگانیست! درپاسخم گویی ندایی آمدازدل، توزنده ای و زندگی چون رودجاریست! تا میروی همراه این رود خروشان، جایت میان زندگانِ مرده! خالیست. روزی اگراز پیش رفتن ایستادی. مانندمردابی، که پایانش تباهیست. چون پیش رفتی وبه دریاها رسیدی بر عرش اعلی تاابد نام توباقیست.
شاعر :ملودی
برنده_مسابقه_شعرنویسی
.
محرم
محرم؛ آمدی با ساز غمگین. بیا از نو بگو این داغ سنگین! بگو از بیوفایی های کوفه، سفیری یکه و تنها و خوشبین! بگو از کاروان و کربلایی. که شد با خونشان صحرای رنگین. رقیه، نوگلی در باغ احمد؛ که شد پرپر به ضرب دستی چرکین! بگو از غنچهای شش ماهه، تشنه. که سیرابش نمود آن تیر پرکین! بگو از حر که سرشار از ادب بود؛ که دشمن بود و شد آزاده در دین. بگو شیرین تر از جام عسل بود. شهادت در مسیر عشق و آیین! فدایی شد به راه حق، چه بیباک؛ علیاکبر، پدر را بود تسکین! تو پنداری که پیغمبر جوان شد. به سیمایی که دنیا کرده گلچین! بگو از مشک و دست و قطرهای آب، علمدار سپاه و اشک خونین! برادر شد به قربان برادر. مسیر عاشقی سخت است و شیرین! بگو از سر، تنور و تشت و نیزه؛ جفا در حق حقجویان ز دیرین! بگو از خواهری چون کوه، محکم، که حق را نزد باطل کرد تبیین. حسین، آقای مظلومان عالم. چراغی روشن و معنای یاسین!
شاعر :قاصدک
برنده_مسابقه_شعرنویسی
.
محرم
محرم؛ آمدی با ساز غمگین. بیا از نو بگو این داغ سنگین! بگو از بیوفایی های کوفه، سفیری یکه و تنها و خوشبین! بگو از کاروان و کربلایی. که شد با خونشان صحرای رنگین. رقیه، نوگلی در باغ احمد؛ که شد پرپر به ضرب دستی چرکین! بگو از غنچهای شش ماهه، تشنه. که سیرابش نمود آن تیر پرکین! بگو از حر که سرشار از ادب بود؛ که دشمن بود و شد آزاده در دین. بگو شیرین تر از جام عسل بود. شهادت در مسیر عشق و آیین! فدایی شد به راه حق، چه بیباک؛ علیاکبر، پدر را بود تسکین! تو پنداری که پیغمبر جوان شد. به سیمایی که دنیا کرده گلچین! بگو از مشک و دست و قطرهای آب، علمدار سپاه و اشک خونین! برادر شد به قربان برادر. مسیر عاشقی سخت است و شیرین! بگو از سر، تنور و تشت و نیزه؛ جفا در حق حقجویان ز دیرین! بگو از خواهری چون کوه، محکم، که حق را نزد باطل کرد تبیین. حسین، آقای مظلومان عالم. چراغی روشن و معنای یاسین!
شاعر : قاصدک
برنده_مسابقه_شعرنویسی_نفر اول
عنان اسب ها افتاده بر خاک.
صدای گریه ها تا اوج افلاک.
به ناگه میرسد بانگی از آن مرد،
خدایا کشته شد، سردار بی باک!
تمنا میشود هر گوشه آبی؛
ولی دندان او بگرفته فِتراک!
ن و کودکان در بند آتش،
گریبان ها شود از این عزا چاک!
بزد بانگی هم او از نسل خیبر.
جوانمردی بر اینان گشته ادراک؟
و رنگ نیزه ها خون شقایق،
بسازد خون یاران کعبه ای پاک!
بیاید درد جانکاه از محرم؛
غمی بر این دلم پیچیده چون تاک!
شاعر : نرگسصمدحسینی
برنده_مسابقه_شعرنویسی_نفر دوم
درباره این سایت